محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
احمد رضااحمد رضا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات من

91/5/29 عیدتون مبارک

سلام فردا اگر اشتباه نکنم باید عید سعید فطر باشه . مدتیه نتونستم بیام . بخاطر اینه که بابام کلاس داره تو خونه .سرش شلوغه.به هر حال من اومدم فقط بگم : عیدتون مبارک
29 مرداد 1391

نظر بده مهمون منی

سلام بابا تو رو خدا نظر بدین چشام قلی بلی رفت از بس منتظر نظراتون شدش .مطلب رو خوندی بگو خوبه یا نه .ممنونم میشم .مرسی ...
21 مرداد 1391

91/5/21 کتابهای من

سلام یه چیزی واستون بگم حال کنین .دیشب بابام رفتش حمام و وقتی اومدش هنوز موهاش خیس بود یک دفعه گفتش راستی روز یکشنبه زنگ زدن و گفتن بیاین واسه کتابهای محمد رضا . مامانم فقط نیگاش کردو گفت به به می خواستی می ذاشتی یک هفته دیگه میگفتی.آخه از یکشنبه چند روز گذشته بودش و بابام مثل همیشه فراموش کرده بود یادآوری کنه .خلاصه من نمیدونین تا فردا چطوری شب و صبح کردم.البته من کتابها واسم تازگی نداشت چون عمه فاطمه قبلا یک دست واسم فرستاده بود تا تمرین کنم . عمه فاطمه معلم کلاس اوله . اون تو شهر دیگه ای زندگی میکنه . فردای آن روز من بعد از رفتن به کلاس زبان به همراه مامانم رفتیم مدرسه . کتابها رو گرفتیم و به همراه اون یکدست لباس فرم خوش رنگ .و...
21 مرداد 1391

91/5/20 مشق زبان خارجه

  سلام من ترم 4 کلاس زبان هستم .هر هفته 4 بار میرم  کلاس .تیچر مون باورش نمی شد من بتونم بنویسم . یه مشق داده بود تا حروف را تمرین کنم. من بدون نقص حروف رو نوشتم و فردا صبح بهش نشون دادم.اولش باور نکرد منو فرستاد پای تخته وایت برد . واسش نوشتم جوری که کم مونده بود از تعجب شاخ درآره .نه جمله خوبی نگفتم شاخ درآره چیه آخه اون معلمه ماست . نه اون تیچر ماست .خلاصه روی بعضی از بچه ها کم شد.اینو بهتون گفتم یا نه . بچه های کلاس همه از من بزرگترن. همه کلاس سوم دبستان به بالا هستند و تنها منم که تازه می خوام برم اول دبستان.واسه همینه که تیچر مون باورش نمی شد.آخه من خوندن و نوشتن حروف فارسی رو بلدم . بابام باهام کار کرده .نوشتن حروف خ...
20 مرداد 1391

91/5/15 خرید دفترچه زبان خارجه

سلام منم محمد رضا. بازم می خوام از خودم بگم. امروز بابام یه دفترچه زبان انگلیسی یعنی همون دوخط واسم خرید یکی فنری و فانتزی ویکی معمولی با عکسهای کارتونی روی جلدشون. نمیدونم بابا از کجا کارتون مورد علاقه منو میشناخت کلی حال کردم. جاتون خالی یک مدادی هم باهاشون بود که رویه بالای اون مخملی با رنگ مورد علاقم آبی بود . کیف کردم.جاتون خالی نمی دونی با چه شوقی رفتم سراغ نوشتن حروف آ بزرگ و کوچک و بی . نصف صفحه رو تموم کردم که ساعت نزدیک 7 شدش . نمیدونستم چگونه به بابام بگم دیگه بسه باید برم تو کوچه فوتبال.راستی بچه ها من کلاس تکواندو هم میرم .البته رشته ورزشی من ژیمناستیکه حدود 7 ماه رفتم وبنا بدلایلی تا اطلاع ثانوی (بقول بابام) ولش کردم.این تک...
15 مرداد 1391

91/5/11 کلاس زبان

سلام شما هم فرزنتان را به کلاس زبان می فرستین ؟من که زبان می خونم.البته الان ترم چهارم هستم.ترم اول را جهشی زدم.ترم دوم را خواندم دوباره ترم سوم را جهشی زدم و الان ترم چهارم  هستم . اینو بهتون بگم که بیشتر مکالمه کار میکنن باهامون. خانم معلم میگه بهش بگیم تیچر . کسی حق نداره فارسی حرف بزنه . بعضی موقع من تشنم میشه ولی چون نمی دونم خارجی بگم تشنمه تا آخر جلسه هیچی نمیگم. معلم زبان ما خیلی خوبه. میگه من استعداشو دارم ادامه بدم . خوبه واقعا چون چیزای زیادی یاد گرفتم. البته اینو بهتون بگم که من مهد که می رفتم هم زبان در حد کلمات باهامون کار میکردن.من از همشون وارد تر بودم.مامانم یه کیف خیلی خوشگل واسم خریده تا کتابامو توش بذارم . البته قب...
11 مرداد 1391

فوتبال تو کوچه(عکس بالا داداشمه ها ....بگید ای ول)

سلام جاتون خالی . من هر روز سر ساعت 7 اجازه دارم برم تو کوچه فوتبال بازی کنم با بچه ها. دوستان زیادی دارم .قبلا تو این کوچه بغلی میرفتم حال نمی داد می دونین چرا؟ خوب بچه های اون از من کوچیکترن. بازی بلد نیستن که .همش باید حالیشون کنم که چیکار کنن . بابا گفته دیگه نرم اونور. حالا تو کوچه روبرویی خونمون میرم بچه های بدی نداره . از من دو سه سالی بزرگترن . بابام عقیده داره از بزرگترا می تونم چیزای زیادی یاد بگیرم. خوب منم فعلا دارم فوتبال ازشون یاد می گیرم.راستش اونا منو همیشه تو گل می زارن و هی خودشون می خوان برن جلو گل بزنن.منم نامردی نمی کنم . تا می تونم گل می خورم . همین دیروز بود هی سبحان منو دعوا می کرد که چرا اینقده گل می خورم . منم گفت...
10 مرداد 1391

بدون عنوان

سلام شاید شما هم تابستونا به مسافرت رفته باشین. ما هم امسال رفتیم به دیار لرستون . شهرستان درود و بروجرد .جاتون خالی خیلی خوش گذشت . راستی بیشه رفتین . نیم ساعت با قطار اگر برید تا درود فاصله داره.جای خوبیه آبشارش معروفه دو شب اونجا بودیم ولی بخاطر اینکه من دوست داشتم بازی کنم و بچه هم کمتر بود اونجا بابام تصمیم گرفت به درود برگردد. البته رودخانه اونجا بود ولی ظاهرا فاضلاب شهرستان درود توش ریخته میشه و کثیفه . نشد آب بازی کنیم . ولی جاتون خالی یه ماشین دربست ما رو تا سرچشمه آبشار برد که بهش می گفتن سراب بیشه .آبی زلال و بسیار خنک داشت. واسه ما  جنوبیا آب خنک و جای خنک یه نعمته . خیلی خوش گذشت نهار ماکارانی همونجا خوردیم و بعدش ب...
9 مرداد 1391

بدون عنوان

سلام اسم من محمد رضا هستش . من میرم کلاس اول دبستان . این سایتو به کمک بابام درست کردم تا خاطرات روزانه خودمو و چیزای زیبایی که بنظرم میرسه تو اون بذارم واسه شما عزیزان تا بخونین و لذت ببرید. ...
9 مرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاطرات من می باشد